راست می گفتی شاید
بهشت نه
جهنم هم برای انسان نیست
چه رسد به این چار دیواری گلی
باید زبانه می کشید آتش
- صورتش را بوسید
تب کرده بود –
نه
اصلا به جهنم که آتش کم می آورد
صورتش را گل انداخت
و برمزار خیام رقصید- با گیسوانش در باد-
«این دسته که بر گردن او می بینی ... »
و بهشت نه
جهنم هم برای آنها نبود
پرواز می کردند
در باد
با باد
راست می گفتند شاید
مردم!
هر دو
دیوانه وار عاشق پرواز بودند .
***
چرکمردگی دستانش حکایتها داشت
از قلبی که زمین را تُف می کرد
هر صبح
که آفتاب نشانش می داد
و آسمان را
هر شب
که ماه ... !
طناب می بافت و چرکمردگی دستهایش حکایتها داشت
از قلبی که دستانی را تُف می کرد
هر صبح
که با برآمدن آفتاب
به دار می آویخت فرزندش را
و زمین را
هر شب
که با سر زدن ماه
می بلعیدش !
تازه بریده بودند از طناب
مردش را .
نه گریست !
نه فریاد زد !
آرام آرام
بافیدن گرفت تنابی دیگر
در ذهنش !؟
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شاملو[2] . شعر[2] . اشعار[2] . نقد[2] . نوروز[2] . ایرانزادم . داستان کوتاه . شعر دیگران . فریدون مشیری . گذشتگان . مشیری . اتاقکی در تاریکی .
نوشته های پیشین
اسفند 1388
شهریور 1388 مرداد 1388 اردیبهشت 1388 فروردین 1388 اسفند 1387 مرداد 1387 تیر 1387 خرداد 1387 اردیبهشت 1387 خرداد 89 فروردین 89 مرداد 89 شهریور 89 مهر 89 بهمن 89 اردیبهشت 90 مرداد 90 بهمن 90 اسفند 90 خرداد 91 لوگوی دوستان
لینک دوستان
صفحات اختصاصی
آمار وبلاگ
بازدید امروز :42
بازدید دیروز :9 مجموع بازدیدها : 81640 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|