عشق است که از تو رنگ و بو می گیرد بغض است که خنده از گلو می گیرد
در نگاه اول انگار تعالی عشق از ابهت معشوق است یه به قولی مظروف است به ظرف بها می بخشد . اما در مصرع دوم «می گیرد» معنایی تازه می گیرد . معنایی سلبی . و چه زیبا حذف می شود «را» که نه تنها به معنا لطمه ای نمی زند که مهربانی آن را دو چندان می کند . و مخاطب را از هر آنچه در ذهن پرورانده است مایوس کرده و مجبور به مرور دوباره مصرع اول می کند که این همان یاس مورد نظر شاعر می تواند باشد . البته نمی شود به این کار رنگ خودآگاه زد . بلکه هجوم ناخودآگاه شاعر است که هر چه شاعر پخته تر سخن بگوید نشان از ناخودآگاهی عظیم تر دارد .
افــسوس مـیان خـاطــراتم شـــعرم مـی مـیـرد و در پـیلـه فـرو می گیرد
یاس مورد نظر ساعر در این بیت نیز به ذهن مخاطب تزریق می شود با کلماتی چون (افسوس – می میرد – پیله – فرو می گیرد) و در پیله فرو گرفتن ذهن را بیشتر درگیر میکند و این زیباست .
ایـــن بـار تـفـاْلم غلط شـد دیــدم تقــدیـر از انـــدوه وضــو می گیـرد
تفالی که هر بار درسا از آب در می آمده اینبار غلط می شود و این با فضای یاس آور حاکم بر شعر که خیلی بیشتر از یک بار افتادن از درخت آرزوهاست ، همراهی نمی کند . ولی مصرع دوم زیبایی دوچندانی دارد و آنهم به واسطه آمیختن امری ذهنی چون «اندوه» با فعلی جسمی چون «وضو» .
اجـــبار تـفــرد پــر پــروازم بـسـت راه مــن از اجــبـار تــو ســو می گیرد
تصنع واژگانی چون «تفرد» و« سو می گیرد » کمرگاه این شعر را فرو ریخته است و این بیت را به حد بیتی کوششی تنزل بخشیده است و حیف از این شعر . و البته به واسطه تغزلی بودن شعر می توان از خیر این بیت گذشت و جسارت این نقاد را هم به حساب گزافه گویی گذاشت یا ....
بــی تـابـم و از خویش گریزانم چون دل دیــر به ایــن فـاصـله خو می گیرد
سیر صعودی را می توان در این بیت شاهد بود .
یـک جرعـه رفیـق بــودی و حـالا دل از ســاقـی دوریــت سـبـــو می گیرد
و باید به شاعر به خاطر بازیابی شعرش احسنت گفت که چه زیبا و با تصویری دو چندان دل نشین تر از آنچه پیش تر گفته بود ، حال و هوای شعر را به یاد مخاطب خود می آورد و این یعنی حیات دوباره . «از ساقی دوریت سبو می گیرد » .
وقـتـی که هـوا از نفست پر گشته تا هست دلم از همـه رو می گیرد
زیبایی این بیت هم که دست کمی از ابیات پیشین ندارد به واسطه ی تیزی «پر گشته» خراشیده شده و می شود شاعر را به این نکته فراخواند که جلایش بده تا برازنده قامت رشید شعرتان باشد .
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شاملو[2] . شعر[2] . اشعار[2] . نقد[2] . نوروز[2] . ایرانزادم . داستان کوتاه . شعر دیگران . فریدون مشیری . گذشتگان . مشیری . اتاقکی در تاریکی .
نوشته های پیشین
اسفند 1388
شهریور 1388 مرداد 1388 اردیبهشت 1388 فروردین 1388 اسفند 1387 مرداد 1387 تیر 1387 خرداد 1387 اردیبهشت 1387 خرداد 89 فروردین 89 مرداد 89 شهریور 89 مهر 89 بهمن 89 اردیبهشت 90 مرداد 90 بهمن 90 اسفند 90 خرداد 91 لوگوی دوستان
لینک دوستان
صفحات اختصاصی
آمار وبلاگ
بازدید امروز :72
بازدید دیروز :9 مجموع بازدیدها : 81670 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|