تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کَن
ندارم جز زبان دل ، دلی لبریز مهر تو ،
تو ای با دوستی دشمن
!
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا
، بنشین ، بگو ،بشنو سخن ـ شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر گر که می خوانی مرا ، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار،
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی ؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی ؟
چرا
باید که با یک لحظه ، غفلت ، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی ؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
... و حق با
توست ،
ولی حق را ـ برادر جان ـ به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست
!
... اگر این بار شد
وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار . . . !!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شاملو[2] . شعر[2] . اشعار[2] . نقد[2] . نوروز[2] . ایرانزادم . داستان کوتاه . شعر دیگران . فریدون مشیری . گذشتگان . مشیری . اتاقکی در تاریکی .
نوشته های پیشین
اسفند 1388
شهریور 1388 مرداد 1388 اردیبهشت 1388 فروردین 1388 اسفند 1387 مرداد 1387 تیر 1387 خرداد 1387 اردیبهشت 1387 خرداد 89 فروردین 89 مرداد 89 شهریور 89 مهر 89 بهمن 89 اردیبهشت 90 مرداد 90 بهمن 90 اسفند 90 خرداد 91 لوگوی دوستان
لینک دوستان
صفحات اختصاصی
آمار وبلاگ
بازدید امروز :1
بازدید دیروز :70 مجموع بازدیدها : 81573 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|