آه نه !
چه موزیانه قالب می کند
نگاهش را
رسیده ترین میوه ی بازار!؟
نه نه !
نمی توانم از خیرش بگذرم / بگذریم
از خیابان باید رد می شد / نمی شد
نمی توانست سرش را بالا نگاه دارد که مثلا چه؟
چه فرقی می کرد ؟
وقتی که به بکارت دستانش شک داشت
و درستی قدم هایش .
آه
چه موزیانه
چه موزیانه
پرده را می کشد
- پرده ،
آخرین سلاح مردی که چهره اش را در آینه جا گذاشت -
و چشمهای مردم را به بند.
می شد مگر اینگونه؟
ساده وراحت
درازکشید و پاهایش را درازتر
موهایش را آنقدر
که صفحه سیاه شد / شب
دندانهایش را در رگ روز فرو کرد
و آرام آرام
تمام اقیانوس ها را ، دریای سیاه هاشور زد
سهم خود را
و خیابان
اینبار
چه موزیانه نگاه هایش را قالب می کرد
به او
... .
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شاملو[2] . شعر[2] . اشعار[2] . نقد[2] . نوروز[2] . ایرانزادم . داستان کوتاه . شعر دیگران . فریدون مشیری . گذشتگان . مشیری . اتاقکی در تاریکی .
نوشته های پیشین
اسفند 1388
شهریور 1388 مرداد 1388 اردیبهشت 1388 فروردین 1388 اسفند 1387 مرداد 1387 تیر 1387 خرداد 1387 اردیبهشت 1387 خرداد 89 فروردین 89 مرداد 89 شهریور 89 مهر 89 بهمن 89 اردیبهشت 90 مرداد 90 بهمن 90 اسفند 90 خرداد 91 لوگوی دوستان
لینک دوستان
صفحات اختصاصی
آمار وبلاگ
بازدید امروز :23
بازدید دیروز :76 مجموع بازدیدها : 81697 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|