سلام.
عروسك خيمه شب بازي مفهوم كليدي كارته كه در آخراي شعر خودشو نشون ميده .هرچند خواستي بازيگر بودن رو مركز ثقل قرار بدي و اصطلاحا ضربه ي آخر رو بزني. اما متاسفانه دچار خطاي فاحشي شدي چرا كه بازيگر بودن خيلي متفاوت است از عروسك خيمه شب بازي. عروسك بودن داراي عناصري از اجبار مطلق و مهمتر از اون ناآگاهي مطلق است. اما تو كه خواستي بازيگر بودن را هم رديف عروسك بودن قرار بدي احتمالا ميدوني بازيگر بودن با عناصري از آگاهي آميخته با فريب كاري در خود داره.نقشي را اجرا مي كني كه از ازلش تا ابدش آگاهي و با ميل انتخاب مي كني و بازي مي كني. چون از خود واقعي دور ميشه و همچنين آگاهانه اين كار را مي كني و به قصد فريب ديگران پس خيلي متفاوت است از عروسك خيمه شب ابازيي كه نه آگاه است و نه مختار ونه... .
اگر ركارتو درست فهميده باشم در نتيجه چون مركز ثقل را بر مفاهيمي نا هماهنگ قرار دادي ( عروسك خيمه شب بازي و بازيگر ربودن) و چون شروع شعر مقدمه و توصيفي است براي اين مفاهيم به ويژه بازيگر بودن ، پس شعرت هيكلش ناهماهنگ وناموزونه واگه باز نظر من با مقصود تو يكي باشه باز به نظر من كل شعرت فرو ميريزه و بايد علاجي بينديشي