• وبلاگ : ول نگاري
  • يادداشت : من از ديوار مي ترسم
  • نظرات : 5 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مدتي پيش آدرس اشتباهي که نوشته بوديد نتوانست مزا به شما پيوند زند و بي نصيب مان کرد از ديدار و خواندن تان . خودم که ماه هاست اين طرفا نيامده ام .

    و اما از ديوار مي ترسم :

    شعر از حي قالب شعري نيمايي ست که البته در جاهايي وزنش مختل مي شود .اما اين اختلال به سود مفهوم شعر گامي نمي زند . چه به نظر شخصي ي من اگر قرار باشد وزن در شعر نيمايي بندي باشد بر پاي مفهوم و محتوا چه بهتر اصلن نباشد . به همين دليل گاه اخوان که شاخص ترين شاعر نيمايي ي پس از نيماست گاه مرتکب اين ايراد خوشايند و منطقي نيز شده است .

    به هرحال بعد از سال ها (به سال رسيده نه ؟) ديدار شما غنيمتي بود.

    مانا ماني

    ودرود

    + فتراق 

    1- سلام من در مباحث فكري ناخرسند وناراحت از كسي يا چيزي نمي شم.البته اگر هم ناراحت بشم از خودم ميشم كه چرا مطالعه وانديشه كردنم درآن رابطه كم بوده
    2- من نميدانم داريم سر چي بحث مي كنيم. اصولا اين جوريه اول گرد وخاك راه مي ندازيم بعد چندين مسئله را قاطي مي كنيم آخرسر هم معلوم نميشه چي به چيه

    3- من از اسدميرزاها دفاع نكردم هرچندوجودشان واقعيته باكاركردهاي خاص خود.البته هركي به نحوي دچارشان است يكي عاشقه رونالدوست يكي شجريان ويكي ديگه شاملو و...

    + جغد لجوج 


    بيش از آني که تصور کني لذت بردم از اين شعر.

    البته باعث اندوه عاقلان مي شود مضمون آن اما مرا که مي شناسي با عقل بيگانه ام.

    چاکرتيم باز هم بنويس شعر و خبر کن من را

    + فتراق 

    سلام ودرود.

    1- ژاپني ها هم دارند ما خبرنداريم

    2-انسان حيواني ناطق،سياسي،اجتماعي و... است هركي براساس ديدگاه خودش نظر ميده اما بالاخره بايد قيد يا صفتي به حيوان بخوره تا انسان شود مثلا انسان حيواني مهربان يا حيواني رنج كش ويا حيواني آرزومند و... اما مهمترين شرط براي انسان ماندن انجام فعل براساس اختيار است به خصوص در اخلاقيات.به قول مرحوم شريعتي :

    انسان در گرسنگي ناقص است، در بيسوادي ناقص است...، اما انسان است. اما انساني که از آزادي محروم است انسان نيست. آن که آزادي را از من مي‌گيرد ديگر هيچ چيز ندارد که عزيزتر از آن به من ارمغان دهد .«انسان بي‌خود، مجموعه‌ي آثار، 25، ص 359)

    3- يكي از بهترين شعرهايي كه گفته ايي به خصوص وجود موسيقي دروني و داشتن رديف وقافيه وبه خصوص تصاوير بديع و زيباوباقي ماجرا كه نيازي به ذكر ندارد

    4-تف كرد خون را نگرفتم.آنهم ماه كه مي تواند نماد قهرمان واسطور ه اي باشد وبه سوي پنجره كه باز مي تواندنمادرهايي باشد

    5- چه شده كه شاعر از مهتاب مي ترسد؟آنهم در اين تاريك ناهشيار

    6-اگر متن مراخوب خونده باشي (كه بعيد مي دونم) گفتم تكرارحالا چه فردي وچه اجتماعي خصلتي حيواني است اما به واقع دچار تكرار شدن خصلتي انساني نيست.تمام حيوانات اسير تكراردرهر شكل وصورت آن هستند .هيچ حيواني توانايي خارج كردن خود از فرايند تكرار نيست.اگرتمدني مدام درحال تكاپو،پويايي،واكنش وتغيير است نشان دهنده ي نزديك شدن به خصلت انساني تمدن است واگرهمان تمدن دچار تكرار،ركود،خمودگي وعدم پويايي گرددبه خصلت حيواني نزديك شده وبدينسان سندنابودي واضمحلال خود را امضا كرده است.ناگفته پيداست اين به معني بي هنجاري وهرج ومرج نيست چرا كه مثلا فلان روزنامه در غرب قرنهاست منتشر مي شود واين تداوم نشان از ثبات در عرصه نهادهاي آن دارد.همين غرب سعي مي كند آن روزنامه را متناسب با شرايط با كيفيت و انديشه اي بهتر وجديدتر تداوم بخشد و...

    حال بايد گفت چرا ما مدام درحال تكرار به ويژه حوادث مشابه هستيم واصولا آيا حافظه تاريخي داريم واگر داريم چرا مدام حوادث مشابه تكرار مي گردند واز اين چرخه خلاص نمي شويم وچرا لذت پيروزي ديري نمي پايد؟ واگر حافظه تاريخي نداريم علت چيست؟

    7- اما از مهتاب نبايد ترسيد والبته نبايد آمال وآرزوهاي خود را وابسته با او نمود

    پاسخ

    1- بسيار سپاس كه آمديد2- ابتدا خودت انتها خودت و ميانداري را داده اي به ما ، انگار كمي ناخورسندتان كرده ايم!!3- به اين ژاپن مي گويند مثال ! 4- مگر خيري كه ما از اسد ميرزا ها ديده ايم و شماها اينگونه با در بوق و كرنا كردنشان مهري مي زنيد بر اندوخته هاي ذهني تان چيست كه خودمان نمي دانيم؟ جز استعمار اذهان و انجماد خون ((نشيط زنده ي بيدار))؟4- اصلاً به توضيح دادن درباره شعر خودم اعتقادي ندارم. چون نه اونقدر لايق مي بينمشان و نه اينكه لازم. هر چه بايسته و شايسته شعرم باشد هماني است كه مي تواند انتقال دهد و نه بيشتر. شايد دليل اينكه الان هم به اندازه يك دفتر كوچك شعر ندارم همين باشد!5- و اما فكر مي كنم قبول حيوان بودن خيلي كار كثيفي نيست-كثيف تر از افترا و تهمت زدن به ديگران و خودبزرگ بيني هاي ناهشيارانه- حتي اگر خيلي با ارزش باشي يك حيوان ارزشمندي! تازه اگر با ديد اجتماعي خودتان ببينيم كه گُرده ي موجودي كه برآن به قول بامداد گاوآهن مي بندند و ورزاويوق جز گرده حيوان نيست. وقتي كه نبايد به انديسيدن خطر كني كه به دامي بيش نميماني كه از ددان مي هراسي.